86/4/24
بی رمق - آخرین قسمت

به هر جان کندنی بود ، پیکر بی رمق خود را تا آستانه ی در کشاند و قبل از اینکه دستش به دستگیره ی در گره بخورد . بر زمین نقش شد .
...
- دکترا هر چی می خــوان بگن . اون هست ! همیشه هم بوده . دکترا وقتی از فهمیدن یه چیزی عاجز می شن هزار تا اسم رو آدم می ذارن یا باید دل به دل اراجیفشون بدی یا خلی . چه منطق کثیفی .... به خدا زنده ست ... خودم می دونم ... می گن مرده اما من هر شب می بینمش . مهربونتر از همیشه . انگار همون بی رمق نیست عوض شده انگار . باهام صحبت می کنه ، شعرای من و بلند بلند واسه م می خونه من و خیلی دوست داره منم همینطور ... مگه میشه یه مرده آدم و دوست داشته باشه پس زنده ست .
اصلا امشبم که اومد یه نشونه ی دیگه ازش می گیرم تا به دکترای روانی اینجا نشون بدم .
مرد با دلی گرفته به غروب پرزرد آسایشگاه خیره بود و انتظار بی رمق را می کشید . انگار که ماهیی در تنگ ماه ، دلتنگ اقیانوس ناآرام زمین باشد .



نويسنده ي اين قسمت : سعید پارسا

11 comments:

Anonymous said...

خوب يك پايان ناگهاني
بذري كه از اول كاشته شده بود.
حالا بايد يه بار همه متن رو با هم و فارغ از نويسنده هر قسمت خوند
يه نظر مفصل تر ميدم

Anonymous said...

همه رو دوباره خوندم
تجربه خوبی بود
قابلیت تکرار داره

اگه دو نویسنده ساختار همو بیشتر می شکستن
شاید کشش داستان بیشتر می شد

یا اینکه به جای تبعیت ناخود آگاه وتماس ذهنی دو نویسنده
هر دو سعی بر غافل گیری بیشتر همدیگه می کردند باز جذابیت بالا می رفت

اگه داستان وضوح بیشتری داشت و شخصیت ها با ضمایر یا کلمه های عام نامیده نمی شدند باز جذاب تر می شد. نوع داستان و فضاش لمس بیشتری با واقعیات رو می طلبید

اسم بی رمق از ابتدا به شخصیت اش بزرگتری شاخصه اش را داده بود. و هماره تحت این شاخصه ماند. یعنی استفاده از اسم غیر مصطلح به معنای این است که خصوصیتی را به زور به خواننده حقنه کنی.
حتی اگر بی رمق واقعا بی رمق نبود اما این حس که بی رمق هست تا آخر با خواننده هست
و اگر واقعا هم باشه یه جور به زور فرو کردن این خصوصیت تو ذهن خواننده می باشد.
شاید اگر این کنکاش ذهنی برای خواننده به وجود بیاید که از شخصیت پردازی پی به خصوصیات اشخاص داستان ببره لذت بیشتری نصیبش می شود.
یعنی کشش و جذابیت

عبورهای تاریخی و وصل های گذشته و امروز بود برای ایجاد معمای داستان ابزار مناسبی هست
اما معمای (او) که معمای داستان است به خوبی با این ابزار جفت و جور نشد. می شد روی این کار کرد هنوز

و دست آخر اینکه زود تموم شد.
شاید هم دیر

همه این ها یه طرف
نوشتن یه داستان خوب خیلی سخته. خودم که هنوز نتونستم

Anonymous said...

اصلاح جمله

عبورهای تاریخی و وصل های گذشته و امروز برای ایجاد معمای داستان ابزار مناسبی هست

Anonymous said...

حالا تو نیستی
کلاغ ها قار قار می کنند
و من به بخت سیاه خود
سنگ می زنم
درست روبه روی نیمکت آن روز
اینبار من تنها
خسته
با چشمانی که اشک مهمان این روزهایشان است
به فواره ها می نگرم
فواره هایی که حدیث عاشقیم را با من واگو می کنند ...
به اوج می روند
و درست در لحظه رسیدن
میهمان نامهربانی زمین می شوند

...حالا تو نیستی
و من برای همه عشق های دنیا
اسفند دود می کنم
راست گفتی چشم خوردیم
چشم
چشم
چشم هایت بی بلا!
آسمانی هایی که همیشه از نگاهم فرار می کردند
چشمانی که حالا ....
اما آبی هنوز زيباترين است ...
حالا
بگذار و بگذر
انسان که دچار می شود ناچار می شود
و بیچاره
این را از تو آموختم
خانم معلم
بیست تمام!
تنها و تنها خوشحالم از این که با او معامله کردیم
دردها
بغض ها
حسرت ها
اشک ها
همه را به یاد او سر می کنم
و به یاد تو
مهتاب شب های تارم
خدانگهدار

Anonymous said...

سلام
وبلاگ قشنگی دارید
منتظر ادامه هستم

Anonymous said...

سلام
وبلاگ قشنگی دارید
منتظر ادامه هستم

Anonymous said...

دارم فکر می کنم اگه بشه همین تجربه رو با پنج نویسنده ادامه داد. پنج به خاطر ارادتی که به ژنه دارم. ... بازی قشنگی می شه و می تونه شاید این تجربه رو بسط بده. من حاضرم یکی از پنج تا باشم.

Anonymous said...

یا اصلا چرا پنج تا؟ حتما ژنه من رو خواهد بخشید به خاطر اینکه این بازی رو بین تقریبا همه ی وبلاگ نویس ها پخش می کنم. فکر می کنم اگه تو یا باربد بتونه به همه ی وبلاگ نویس ها درخواست بده برای این طرح که بیان و هر کدوم یه قسمت بنویسن و هرکی خواست به درخواست حواب مثبت بده خیلی بهتر و جذاب تر و انسانی تر می شه. من از همین الان بی درخواست حواب مثبت دارم.

Anonymous said...

وبلاگ پسر بیست و شش آپ شد
www.vaaraan.blogfa.com

Anonymous said...

وبلاگ پسر بیست و شش آپ شد
www.vaaraan.blogfa.com

Anonymous said...

سلام وبلاگ خوب و باحالی داری به ماهم سری بزن. منتظرم