86/3/8
بی رمق - قسمت پنجم
فقط وقتی که نشست توانست با لرزش پاهایش کنار بیاید . اما حالا نمی دانست با دستهایش چه کند . کاخ رویایی که با تماس تلفنی بی رمق در خیالـش ساخته شده بود . تنها با سه کلمه توسط همان بی رمق زیر و رو شد .
هر دو بر تخـت نشسته بودند ، به پشتی تکـیه داده . بـازوی بی رمق مرد مماس با بازوی بی رمق . بی رمق بعد از پک عمیقی که به قلیان زد گفت :
- دکترا هر چی می خــوان بگن . اون هست ! همیشه هم بوده . دکترا وقتی از فهمیدن یه چیزی عاجز می شن هزار تا اسم رو آدم می ذارن یا باید دل به دل اراجیفشون بدی یا خلی . چه منطق کثیفی .
- آخه عزیز دلم ،یادته اونروزی که گفتی رو تخت دراز کشیده و به من زنگ زدی . همه ی درها رو بستی که این بار فرار نکنه دوتایی همه ی خونه رو گشتیم .تو حتی توی فر و یخچال هم وارسی کردی . نبود که نبود بالاخره باید یه کسی جز تو اون و می دیدیانه . از همسایه ها باهم پرسیدیم . گفتنداحدی رو با مشخصاتی که تو میگی تا حالا تو ساختمان ندیدند . بهتر نیست یه بار محض امتحانم شده حرف دکترا رو قبول کنی .
- یعنی چی ؟ یعنی قبـول کنم دیوونه ام . تو هم همینو می خوای، مگه نه ؟ من تو رو رفیق خودم می دونستم مثل یه برادر دوستـت داشتم اما تو هم طرف اون احمقایی حالم ازتون بهم می خوره . دیگه نمی خوام یه لحظه هیچ کدومتون و ببینم . گم شو .
صدای فریاد بی رمق ومتعاقبا صدای برخورد قلیان بر زمین، نگاه کنجکاو مشتریان قهوه خانه را به همراه داشت . مرد می دانـست بی رمق در به اجرا درآوردن حکمی که صادر کرده ذره ای رحم ندارد. درمانده و شرمگین سرش را پایین انداخت و با صدایی بغض آلود گفت .
- باشه میرم دیگه هیچ وقت من و نمی بینی مگه اینکه خودت بخوای که همدیگرو ببینیم .
از قهوه خـانه بیرون آمد و به آهستگی گریه کرد به خانه که رسید گریه اش هق هق بود . تا سه روز پس از آن به شرکت نرفت و روز چهارم بسیار بی سر و صدا استعفا داد . تقريبا تمامي روسا و پرسنـل نه چندان زيـاد شركت از اين تصـميم گيري ناگهاني آن هم وقتي كه با درخواست اضافه حقوقش موافقت شده بود، يكه خورده و ناراحت بودند .تنها كسي كه يكه نخورد و حتي اگر ناراحت هم بود به رويش نياورد بی رمق بود . بی رمقی كه هنگام خداحافظي بغض بي پناه مرد را حس كرد و باز به روي خودش نياورد . ومرد به سرعت رويش را بوسيد و رفت . هرچند كه بی رمق بـارها اشکهای اورا ديده بود ـ آخرین بارش چهار روز پیش در قهـوه خانه بود- اما آن دفعه فرق داشت .
چهارسال ونیم بود که این ماجرا را از زوایای مختلفی دیده بود . ماجرایی که برای بی رمق انگار هرگز اتفاق هم نیفتاده بود .
مرد ، می ترسید این بار هم با جمله ای نسنجیده بی رمق را آشفته کند و خود را درمانده . پس تصمیم گرفت این بار در کنار بی رمق قرار گیرد نه مقابلش .
- این دفعه کجا دیدیش ؟
- هنوز خودش و نشون نداده ، ولی رد پاش همه جا هست .
- کامل بگو ببینم از کجا فهمیدی پیداش شده . ترکیدم از فضولی .
وقـتی بی رمق جریان دعوت به مراجعه کردن خود توسط او به جایی که معلوم نیست را به طور کامل بیان کرد مرد درخواست کرد تا این بار چند روزی میهمان بی رمق باشد تا هر طور شده این بار جلوی فرارش را بگیرند .
نويسنده ي اين قسمت : سعید پارسا
بی رمق - قسمت پنجم
فقط وقتی که نشست توانست با لرزش پاهایش کنار بیاید . اما حالا نمی دانست با دستهایش چه کند . کاخ رویایی که با تماس تلفنی بی رمق در خیالـش ساخته شده بود . تنها با سه کلمه توسط همان بی رمق زیر و رو شد .
هر دو بر تخـت نشسته بودند ، به پشتی تکـیه داده . بـازوی بی رمق مرد مماس با بازوی بی رمق . بی رمق بعد از پک عمیقی که به قلیان زد گفت :
- دکترا هر چی می خــوان بگن . اون هست ! همیشه هم بوده . دکترا وقتی از فهمیدن یه چیزی عاجز می شن هزار تا اسم رو آدم می ذارن یا باید دل به دل اراجیفشون بدی یا خلی . چه منطق کثیفی .
- آخه عزیز دلم ،یادته اونروزی که گفتی رو تخت دراز کشیده و به من زنگ زدی . همه ی درها رو بستی که این بار فرار نکنه دوتایی همه ی خونه رو گشتیم .تو حتی توی فر و یخچال هم وارسی کردی . نبود که نبود بالاخره باید یه کسی جز تو اون و می دیدیانه . از همسایه ها باهم پرسیدیم . گفتنداحدی رو با مشخصاتی که تو میگی تا حالا تو ساختمان ندیدند . بهتر نیست یه بار محض امتحانم شده حرف دکترا رو قبول کنی .
- یعنی چی ؟ یعنی قبـول کنم دیوونه ام . تو هم همینو می خوای، مگه نه ؟ من تو رو رفیق خودم می دونستم مثل یه برادر دوستـت داشتم اما تو هم طرف اون احمقایی حالم ازتون بهم می خوره . دیگه نمی خوام یه لحظه هیچ کدومتون و ببینم . گم شو .
صدای فریاد بی رمق ومتعاقبا صدای برخورد قلیان بر زمین، نگاه کنجکاو مشتریان قهوه خانه را به همراه داشت . مرد می دانـست بی رمق در به اجرا درآوردن حکمی که صادر کرده ذره ای رحم ندارد. درمانده و شرمگین سرش را پایین انداخت و با صدایی بغض آلود گفت .
- باشه میرم دیگه هیچ وقت من و نمی بینی مگه اینکه خودت بخوای که همدیگرو ببینیم .
از قهوه خـانه بیرون آمد و به آهستگی گریه کرد به خانه که رسید گریه اش هق هق بود . تا سه روز پس از آن به شرکت نرفت و روز چهارم بسیار بی سر و صدا استعفا داد . تقريبا تمامي روسا و پرسنـل نه چندان زيـاد شركت از اين تصـميم گيري ناگهاني آن هم وقتي كه با درخواست اضافه حقوقش موافقت شده بود، يكه خورده و ناراحت بودند .تنها كسي كه يكه نخورد و حتي اگر ناراحت هم بود به رويش نياورد بی رمق بود . بی رمقی كه هنگام خداحافظي بغض بي پناه مرد را حس كرد و باز به روي خودش نياورد . ومرد به سرعت رويش را بوسيد و رفت . هرچند كه بی رمق بـارها اشکهای اورا ديده بود ـ آخرین بارش چهار روز پیش در قهـوه خانه بود- اما آن دفعه فرق داشت .
چهارسال ونیم بود که این ماجرا را از زوایای مختلفی دیده بود . ماجرایی که برای بی رمق انگار هرگز اتفاق هم نیفتاده بود .
مرد ، می ترسید این بار هم با جمله ای نسنجیده بی رمق را آشفته کند و خود را درمانده . پس تصمیم گرفت این بار در کنار بی رمق قرار گیرد نه مقابلش .
- این دفعه کجا دیدیش ؟
- هنوز خودش و نشون نداده ، ولی رد پاش همه جا هست .
- کامل بگو ببینم از کجا فهمیدی پیداش شده . ترکیدم از فضولی .
وقـتی بی رمق جریان دعوت به مراجعه کردن خود توسط او به جایی که معلوم نیست را به طور کامل بیان کرد مرد درخواست کرد تا این بار چند روزی میهمان بی رمق باشد تا هر طور شده این بار جلوی فرارش را بگیرند .
نويسنده ي اين قسمت : سعید پارسا
1 comment:
۱ـ اگر کسی تو را آنطور که ميخواهی دوست ندارد ـ به اين معنی نيست که
تو را با تمام وجودش دوست ندارد .
۲ـ به چيزی که گذشت غم مخور ـ به آنچه پس از آن آمد لبخند بزن .
۳ـ زياده از حد خود را تحت فشار نگذار ـ بهترين چيزها در زمانی اتفاق می افتد
که انتظارش را نداری .
Post a Comment